روزمرگی های سوسا

گفت این اخرین سفرم می خوام بعد از این آدم شم می خوام ماشین بخرم گفتم دیدی الکی خودتو لوس می کردی، بدون من بیشتر بهت خوش می گذره گفت باتو که رو ابرا بودم... نمی دونم باید این حرفا را باور کنم یا بزارم رو حساب اینکه یه کرمی تو وجودش بیدار شده... تا آرومش نکنه کوتاه نمی یاد... این حرفا هم همه اثر اون کرم اس... شنیدن این حرفا ادم را دلگرم می کنه... چه بخوای چه نخوای... چه از طرف خوشت اومده روزمرگی های سوسا...ادامه مطلب

یه ماه دیگه باید دوباره ازمون جامع بدم دارم پروپزالمو می نویسم رفتم گرجستان که برگشتم بچسبم به درس ... + اتفاقایی که افتاده... 1- آپلاس برگشتیم گفت دوست دارم ... گفتم من با کسی دوست نمی شم می خوام ازدواج کنم... چسبیده به کار که بیاد منو بگیره... یه بندم ابزار علاقه و دل تنگی 2- م پلاس پیغام میده کی میای کانادا... می گم سرده یخ می زنیم... می گه اشکال نداره منم دارم یخ می زنم اونجوری با هم یخ می زنیم 3- آقای ک پلاس  دفتر شو داده به خواهر که اونجا را بچرخونه تو مدتی که آمریکاس... خواهر گیر داده که بیا اینو بچسبم.. هم سن باباته مهم نیست که عوضش تا اخر عمر می تونی کار هنری کنی روزمرگی های سوسا...ادامه مطلب

با آریا می رم گرجستان. مونده بودم کجا برم... دلم می گفت برو کاپادوکیا، اون سفر به خاطر همین موضوع اتفاق افتاد، ولی می ترسیدم از چیزی که قرار بود باهاش مواجه بشم و از عکس العملی که باید نشون می دادم می ترسیدم... به آریا گفتم می یایم بریم گرجستان گفت بریم... از با اریا رفتنم خوشحال نبودم تمام خاطراتی که دوست نداشتم یادم بیاد را تو همین چند روز مرور کردم... بدتر این بود که سارا برگشت گفت آریا رفته روستای هیر جشنواره زغال اخته چینی .... گفتن این موضوع بی دلیل بهمم ریخت... آریا این هفته با من می خواد بیاد سفر درحالی که هفته پیش با اونو و دوستش بوده... کلی با خودم کلنجا روزمرگی های سوسا...ادامه مطلب